من از هزار سال خستگی،از کنج زندون اومدم
دلم کویر غربته،به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکه ام و میخوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو رو دوش عالم بذارم
من پی دست پاک میام،غبار قلب پیرمو پاک کنه
و رها کنه رویاهای اسیرمو
میخوام که از یاد ببرم هرچی ازم گرفته شد
میخوام فراموش بکنم هرچی رشتم پنبه شد...
خنده تلخ آدما همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی کمتر از آدمکشی نیست
گاهی دل اینقد تنگ میشه که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقد غم میاره
اون روزا ما دلی داشتیم واسه بردن
جونی داشتیم واسه مردن
کسی بودیم،کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم...
گفت برمی گردم،
و رفت،
و همه پل های پشت سرش را ویران کرد.
همه می دانستند دیگر باز نمی گردد،
اما بازگشت
بی هیچ پلی در راه،
او مسیر مخفی بادها را می دانست...
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست,
جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود,طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان...
...نامه ام باید کوتاه باشد,ساده باشد,بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم :
حال همه ما خوب است... اما تو باور نکن!
پی نوشت:گاهی اوقات که دلم میزنه به سرش,خسرو شکیبایی گوش میکنم
حالا خانه سبز باشه یا شعرای سید علی صالحی فرقی نداره
خیلی وقته دارم فک میکنم به این موضوع که دوستت دارم یا نه؟؟؟ ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم
هیچی!!!
شک کردم که اصلا از اول هم من دوست داشتم یا فقط فک میکردیم هر دو که همدیگرو دوس داریم
آخه اگه دوست دارم پس چرا دلم بعد خداحافظی تنگ نشد واست؟
چرا بهونه ات رو نگرفت؟
چرا دیگه دوس ندارم ببینمت؟
چرا دیگه نمیخوام جایی باشم که تو هستی؟ حتی یه جورایی می ترسم
...و هزارتا چرای دیگه دارم بی جواب!!!
کاش میشد بهم بگی ولی نیستی که بگی.شاید تو هم نمیدونی
ولی آرزو میکنم هر جا هستی خوش باشی و خوشبخت