مسافر کویر

ما مسافر کویریم کی میاد ستاره چینی؟

مسافر کویر

ما مسافر کویریم کی میاد ستاره چینی؟

برادر

تامی کوچولو به تازگی صاحب یک برادر شده بود و مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند.  

 پدر و مادر می ترسیدند، تامی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیب برساند؛برای همین به او اجازه نمی دادند با نوزاد تنها بماند. 

 اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد،با نوزاد مهربان بود و اصرارش برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد. 

بالاخره پدر و مادرش به او اجازه دادند. 

تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست.تامی کوچولو به طرف برادر کوچکترش رفت ،صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت:"داداش کوچولو، به من بگو خدا چه شکلیه؟! من کم کم داره یادم میره!"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد