مسافر کویر

ما مسافر کویریم کی میاد ستاره چینی؟

مسافر کویر

ما مسافر کویریم کی میاد ستاره چینی؟

پیک خوش خبر امروز

 هدیه پستی

 

ساعت ۱۲ که زنگ زدن و محمد رفت دم در، یه حسی بهم گفت پستچی پشت دره.حس درست بود...باورم نمی شد من نامه داشتم... 

خیلی ذوقتو کردم واقعا غافلگیر شدم ،انتظارشو نداشتم

برای اولین بار تو زندگیم یه دوست واسم نامه داده بود.به قول خودت مثه نامه های جودی ابوت. 

و البته قشنگترین هدیه ممکن... 

 عااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم خوشگله  

همیشه میدونستی کی چی کار کنی که خوشحالم کنی و این بار هم...

 

پی نوشت:خودمو کشتم عکس آپلود شد بالاخره 

 

اول نوشت:راستی یادم نرفت که بگم خدایا شکرت که دوستی دارم که ازم دوره اما بهم نزدیک 

خیلی چاکریم اوس کریم 

بهار بود و تو بودی و عشق و امید 

بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت

پیامبری باد

 همیشه خیلی دوس دارم موقع اذان صبح بیدار باشم و نماز رو اول وقت بخونم ولی خب تنبلی یا هرچیز دیگه نمیذاره،داشتم وبگردی میکردم که یهو به یه متن خوردم که این خاطره رو یادم آورد : 

پارسال که خوابگاه بودم یه شب با صدای باز شدن پنجره اتاق از خواب پریدم -از اون بادهای وحشتناک یزد می آمد و پنجره رو باز کرده بود- وقتی بیدار شدم دیدم که الله اکبر اذانه. خیلی کیف کردم 

از اون روز به بعد، من که با باد و صداش اساسا مشکل داشتم، دیگه خیلی دوسش دارم.چون  ایمان دارم که باد پیامبری از پیامبران خداست.مثل بارون،برف و یا حتی بعضی از خواب و رویاها 

 

بعد دعایی که واسه همه می کنید اگه منم یه گوشه از یادتون آمدم،دعام کنید 

خوش باشید

خط من و تو

ما نه خط های موازی بودیم
نه متقاطع
من و تو
فقط دو خط بی ریا بودیم
دو خط کم رنگ
شاید پر رنگ ... 

 

برگرفته از دل نوشته عاشق پاییز

پازل

اوس کریم بازم بازیش گرفته و داره پازل می چینه و این بار هیچ کجای پازلش رو نمی فهمم که هیچ؛همه اش هم اساسا حالگیریه فقط گوشه یکی از تیکه ها یه کتاب به تورم خورد که خداییش جز خودش هیچ کس نمی تونست اینقد به موقع و به جا بندازش جلوی پام  

ولی من هنوزم منگ و گیجم...

شیراز

 

 

فعلا اینو داشته باشید تا اگه خواستم چیز بنویسم

اردیبهشت/87

 

همیشه عاشق مسافرت بودم.یکی از قشنگ ترین جاهایی که دوس دارم برم شیرازه،تا حالا نرفتم آخه.امشب ایشالا با بچه ها میریم شیراز. 

قرار بر این بود من،زهرا،صدیق،سمیه،عادله و زهرا و رامینا بریمولی امروز رامینا که از دانشگاه آمد گفت رحیمی(استاد محترم بتون1)کلی تمرین داده که شنبه باید تحویل بدن،تازه شایدم کوئیز بگیره،امتحان یه چیز دیگه هم دارن(که یادم نیست)؛همه ی اینا یعنی اونا نمیان 

من میخواستم اونام باشن خب