به عزم توبه سحر استخاره کنم بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان بیاد مجلس شاه پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم
بدور لاله دماغ مرا علاج کنید گر از میانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شراب خواره کنم
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
گفت برمی گردم،
و رفت،
و همه پل های پشت سرش را ویران کرد.
همه می دانستند دیگر باز نمی گردد،
اما بازگشت
بی هیچ پلی در راه،
او مسیر مخفی بادها را می دانست...
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست,
جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود,طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان...
...نامه ام باید کوتاه باشد,ساده باشد,بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم :
حال همه ما خوب است... اما تو باور نکن!
پی نوشت:گاهی اوقات که دلم میزنه به سرش,خسرو شکیبایی گوش میکنم
حالا خانه سبز باشه یا شعرای سید علی صالحی فرقی نداره
خیلی وقته دارم فک میکنم به این موضوع که دوستت دارم یا نه؟؟؟ ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم
هیچی!!!
شک کردم که اصلا از اول هم من دوست داشتم یا فقط فک میکردیم هر دو که همدیگرو دوس داریم
آخه اگه دوست دارم پس چرا دلم بعد خداحافظی تنگ نشد واست؟
چرا بهونه ات رو نگرفت؟
چرا دیگه دوس ندارم ببینمت؟
چرا دیگه نمیخوام جایی باشم که تو هستی؟ حتی یه جورایی می ترسم
...و هزارتا چرای دیگه دارم بی جواب!!!
کاش میشد بهم بگی ولی نیستی که بگی.شاید تو هم نمیدونی
ولی آرزو میکنم هر جا هستی خوش باشی و خوشبخت