-
دوستت دارم؟؟؟!
پنجشنبه 14 آبان 1388 01:34
خیلی وقته دارم فک میکنم به این موضوع که دوستت دارم یا نه؟؟؟ ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم هیچی!!! شک کردم که اصلا از اول هم من دوست داشتم یا فقط فک میکردیم هر دو که همدیگرو دوس داریم آخه اگه دوست دارم پس چرا دلم بعد خداحافظی تنگ نشد واست؟ چرا بهونه ات رو نگرفت؟ چرا دیگه دوس ندارم ببینمت؟ چرا دیگه نمیخوام جایی باشم که تو...
-
لحظه
چهارشنبه 8 مهر 1388 18:45
لحظه ها حرمت دارن ...حتی اگه گذشته باشن کاش شکسته نشده بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 شهریور 1388 04:27
چیزی تا سحر نمونده کلی حرف داشتم اما الان تا اومدم بگم مغزم خالی شد یهو فقط میگم خدایا به داده و نداده ات شکر
-
...
سهشنبه 17 شهریور 1388 03:18
من کودکم بادبادکم کو باد و کو آسمان؟ ...
-
دوست من سلام!
چهارشنبه 4 شهریور 1388 02:18
ای صمیمی! ای دوست! گاه بیگاه لب پنجره خاطرمن می آیی ای قدیمی!ای خوب! تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم! آرزویم همه سرسبزی توست. دائم از خنده لبانت لبریز! دامنت پر گل باد!
-
بی خداحافظی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 19:48
خداحافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام...
-
دیرگاهیست که دلم برای خودم تنگ...
دوشنبه 19 مرداد 1388 18:40
خیلی وقتا هست که آدم نمیدونه نسبت به یه چیز چه حسی داره؛ منم الان بدجوری تو این حالت افتادم: دیروز پروژه مون تمام شد البته جز بخشی از مستنداتش؛خب باید خیلی خوشحال باشم هستما ولی یه حس متضاد هم دارم؛ زهرا امروز رفت خونه بدجوری حالم گرفته است یا بهتر بگم دلم گرفته؛دلم برای او تنگ... منم میرم تا یکی دو روز دیگه؛خب باید...
-
پایان مرحله اول
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:52
خب! تا اینجاش فقط پستای 360 بود که به علت تخته شدن دکانش پست هامون پرید حالا اینجا میشه جای حرف و حدیثای ما... شایدم حالا حالاها حرفی نباشه راستی با اجازه دوستان نظراتشون هم آورده شده خوش باشید... فعلا
-
پازل
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:46
اوس کریم بازم بازیش گرفته و داره پازل می چینه و این بار هیچ کجای پازلش رو نمی فهمم که هیچ؛همه اش هم اساسا حالگیریه فقط گوشه یکی از تیکه ها یه کتاب به تورم خورد که خداییش جز خودش هیچ کس نمی تونست اینقد به موقع و به جا بندازش جلوی پام ولی من هنوزم منگ و گیجم...
-
یادم باشد...
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:42
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد راهی نروم که بیراه باشد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است همه چیز روبراه و بر وفق مراد است و خوب تنها تنها دل ما دل نیست آره ... ...گریه کردم،گریه کردم،اما دردم و نگفتم تکیه دادم به غرورم،تا دیگه از پا نیفتم
-
اولین دیدار
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:42
اولین دیدار آخرین دیدار بود یادت باشد،که چقدر زیبا بود دیگر هرگز به خوابم ندیدمت...
-
بهمن۸۷
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:42
سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست
-
۲۵/آذر/۸۷
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:42
هلیا! برای دوست داشتن هر نفس زندگی،دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیز نو،خراب کردن هر چیز کهنه را و-برای عاشق عشق بودن،عاشق مرگ بودن را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:41
در هیاهوی سکوت،جای تو خالی بود.دلم از تنهایی ترکید
-
آبان۸۷
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:41
بزرگ شده ام، بزرگ شده ام آنقدر که می دانم کسی در دنیا جای مرا تنگ نمی کند و اگر من جایتان را تنگ کرده ام پرواز خواهم کرد بزرگ شده ام،بزرگ شده ام آنقدر که خویش را نبینم و خوش کردن دل کسی نماز سر وقتم باشد و گذشت آگاهانه ام شعله شرم را در کسی خاموش کند تا شعله عشق در من بالا بگیرد
-
برادر
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:39
تامی کوچولو به تازگی صاحب یک برادر شده بود و مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند . پدر و مادر می ترسیدند، تامی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیب برساند؛برای همین به او اجازه نمی دادند با نوزاد تنها بماند. اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی...
-
هی فلانی!
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:38
هی،فلانی! دل به غم مسپار،نومیدی بران از خویش،دور دار از جان خود تشویش! تو درختی نومیدی آتش قهار،باشتاب و بدامان گستر. هان مشو تسلیم نومیدی،که نماند از وجودت غیر خاکستر جای شکرش باز هم باقیست.تو هنوز اینجا مرا داری،من تو را دارم.ما هنوز اینجا شناساییم که چه هستیم و چه هستیم وکجا هستیم و چرا هستیم؟ این اصلی ترین اصل...
-
توصیف
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:38
جرج گفت:"خدا چاق و قد کوتاهه" نیک گفت:"نخیرم،لاغر و درازه" لن گفت:"یه ریش سفید بلند داره" جان گفت:"نه،صورتش سه تیغه اس" ویل گفت:"سیاه پوسته" باب گفت:"سفید پوسته" رونداروز گفت:"دختره" من خندیدم و عکسی رو که خدا از خودش گرفته و برام فرستاده بود رو به...
-
اتوپیا
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:37
خدا روستا را بشر شهر را... ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند که در خواب هم خواب آن را ندیدیند و من همچنان به دنبال آرمانشهر
-
سکوت
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:34
بشنو، بشنو، کودکم، سکوت را سکوتی که موج میزند. سکوتی، که در آن پَر میزنند درّه و پژواک. و بهزمین میافکند همه پیشانیها را
-
صدف
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:33
صدفی برایم آورده اند که دریای نقشه ی جغرافی در آن می خواند دلم از آب پر می شود از ماهیانٍ سایه و نقره... صدفی برایم آورده اند...
-
۸/خرداد/۱۳۸۷
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:33
د نباله ی قطار ... انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد انگار,بیش از هزار پنجره دارد و در تمام پنجره هایش تنها تویی که دست تکان می دهی...
-
۶/خرداد/۱۳۸۷
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:29
هر صدف ناگشوده ,مرواریدی در دل نهان دارد هر صدف ناگشوده مرواریدی! ...آری زین روست که ما هنوز هر روز دست خالی از ساحل ها به خانه بر می گردیم! پارسال همین موقع ها بود که کتاب"نمی دانم های"حسین پناهی رو می خوندم.دقیقا 9 خرداد بود که این شعرو خوندم
-
شیراز
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:22
فعلا اینو داشته باشید تا اگه خواستم چیز بنویسم
-
اردیبهشت/87
دوشنبه 19 مرداد 1388 01:04
همیشه عاشق مسافرت بودم.یکی از قشنگ ترین جاهایی که دوس دارم برم شیرازه،تا حالا نرفتم آخه .امشب ایشالا با بچه ها میریم شیراز. قرار بر این بود من،زهرا،صدیق،سمیه،عادله و زهرا و رامینا بریم ولی امروز رامینا که از دانشگاه آمد گفت رحیمی(استاد محترم بتون1)کلی تمرین داده که شنبه باید تحویل بدن،تازه شایدم کوئیز بگیره ،امتحان یه...
-
دستمال سرخ دلم
یکشنبه 18 مرداد 1388 02:00
این جایم بر تلی از خاکستر پا بر تیغ می کشم و به فریب هر صدای دور دستمال سرخ دلم را تکان میدهم (مرحوم حسین پناهی)
-
دعا
یکشنبه 18 مرداد 1388 01:58
الهی چون اندوهناک شوم تو دلخوشی منی و چون محروم گردم تو همه ی امیدی و چون غم و غصه بر من هجوم آورد پناهم به توست... پس قبل از بلاعافیت را وپیش از طلب توانگری را و پیش از گمراه شدن هدایت را بر من منت گذار و مرا از آزار مردمان کفایت کن و ایمنی از روز قیامت را نصیبم فرما و حسن ارشاد را به من مرحمت کن (صحیفه سجادیه-دعای...
-
پست ۱
یکشنبه 18 مرداد 1388 01:51
این رو یه دوست که خیلی برام عزیزه تو جزوه ام نوشت منم نوشتمش اینجا خدایا اردیبهشته! میوه ها هنوز نرسیدند آخه اونا چرا اینقدر دیر میرسند؟ مگه راهشون چقد دوره؟ خدای مهربون شنیدم ما رو از همه ی آدما بیشتر دوست داری... خدایا این روزا خورشید زود از خواب بیدار میشه نمیذاره ما هم بخوابیم یه چیزی بهش بگو
-
بسم الله
شنبه 17 مرداد 1388 04:07
امشب شروع کردم یا بهتر بگم بامداد امشب شروع کردم به نوشتن...