-
بیا بریم سفر
سهشنبه 11 خرداد 1389 02:48
به یه مسافرت تنهایی احتیاج دارم خفن این چند روز تنوع و دوری خوب بودا اما هنوز به آرامش نرسیدم آرامش برای فکر،فکر برای آرامش
-
بوی زندگی
شنبه 1 خرداد 1389 02:37
وااااااااااااااااااااااااااااای! از بوی خوشش،که تمام اتاقمو گرفته، مست شدم مرسی خدا گلای تو صندوقچه رو میشناسی؟یادگار تو اند. تو از من چی داری که هر روز بهت سلام کنه؟
-
دوست اینترنتی
سهشنبه 28 اردیبهشت 1389 01:22
امروز این بلاگم باعث شد یه دوست پیدا کنم،این چیز جدیدی نیس،قبول دارم میدونی چیش واسم جالبه؟فامیلی یکسانی داشتیم و من واسش پیغام گذاشتم و حالا که دنیای مجازی بیشتر آشنامون کرد فهمیدم هم رشته هم هستیم و دانشگاهی درس میخونه که من سال اول قبول شدم و نرفتم.خیلی اشتراکات دیگه هم داریم.خیلی باحاله! من که خوشحالم از این آشنایی
-
دعای این روزها
دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 11:29
علی(ع) و فاطمه(س) مظلومان همیشه تاریخ اند... ...خدایا این روزا فقط دعام اینه کمک کن من ظالم به حقشون نباشم خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا یه خواهش:واسه همه اونایی که به من التماس دعا گفتن دعا کنید و بعدش واسه من اگه دلتون خواست:-) خوش باشید
-
خالی
یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 16:20
من خالی از عاطفه و خشم خالی از خویشی و غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
-
بدقول
سهشنبه 21 اردیبهشت 1389 14:38
نبودنت کنارم را راحت پذیرفتی اما خیالت خوابم را راحت نمی گذارد و هنوز هم هر از گاهی بی اجازه به خوابم می آیی... یادت باشه که داری بدقولی می کنی
-
بیا
جمعه 17 اردیبهشت 1389 02:16
من از عطر آهسته هوا می فهمم تو باید تازگی ها از اینجا گذشته باشی. گفت و گوی مخفی ماه و پرده پوشی آب هم همین را می گویند. دیگر نیازی به دعای دریا نیست گلدان ها را آب داده ام ظرف ها را شسته ام خانه را رفت و رو کرده ام دنیا خیلی خوب است، بیا!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اردیبهشت 1389 02:21
بهار بود و تو بودی و عشق و امید بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
-
خوابت آروم
یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 20:53
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد وغصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهره ات و نمی سوزونه جای سیلیای باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی... ...رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی قانون جنگل و زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی...
-
لیلی و مجنون
یکشنبه 29 فروردین 1389 02:27
دو شبه که دارم ادامه "لیلی و مجنون" رو میخونم،نمیگم دلم واسه مجنون میسوزه،چون خودش انتخاب کرده و واقعا بدیی نمیبینه اما طفلی گناه داره. هرچند از نظر من اوضاع لیلی بدتره. خوشحالم که مجنون نمیشم امیدوارم هیچ وقت لیلی هم نشم...
-
با تو یا بی تو
سهشنبه 24 فروردین 1389 02:20
این روزام رو که تو دفتر روزنوشتای ۸۸ مرور میکنم از حضور "تو" پره و حضور "تو" و حضور "تو"... و ۸۹ عاری از تو نمیدونم اون روزا خوب بود یا این روزا
-
از یادم میری
سهشنبه 17 فروردین 1389 21:02
من از هزار سال خستگی،از کنج زندون اومدم دلم کویر غربته،به عشق بارون اومدم غرور تیکه تیکه ام و میخوام که مرهم بذارم غصه های یه عمرمو رو دوش عالم بذارم من پی دست پاک میام،غبار قلب پیرمو پاک کنه و رها کنه رویاهای اسیرمو میخوام که از یاد ببرم هرچی ازم گرفته شد میخوام فراموش بکنم هرچی رشتم پنبه شد... خنده تلخ آدما همیشه از...
-
دلتنگی تو
شنبه 22 اسفند 1388 12:25
برای من شنیدن اینکه "دلم برام تنگ شده" یا "جات پیشم خالیه" از تویی که کمتر احساست رو به زبون آوردی یه دنیا می ارزه
-
۲۴تمام.
دوشنبه 10 اسفند 1388 02:32
حدود ۲۴ سال و ۵-۶ ساعت پیش تو بیمارستان مهدیه تهران یه دختری به دنیا آمد که الان شده من! اون روز همه خیلی خوشحال بودن،هیچ کسی نمیدونست که این دختر در آینده چی و چجوری خواهد شد اما همه واسه خودش دوسش داشتن. بچه که بودم همیشه به نظرم 24 ساله ها خیلی بزرگ بودن،فک میکردم منم وقتی 24 ساله بشم خیلی بزرگم،خیلی کارا رو کردم و...
-
پیامبری باد
شنبه 1 اسفند 1388 02:52
همیشه خیلی دوس دارم موقع اذان صبح بیدار باشم و نماز رو اول وقت بخونم ولی خب تنبلی یا هرچیز دیگه نمیذاره،داشتم وبگردی میکردم که یهو به یه متن خوردم که این خاطره رو یادم آورد : پارسال که خوابگاه بودم یه شب با صدای باز شدن پنجره اتاق از خواب پریدم -از اون بادهای وحشتناک یزد می آمد و پنجره رو باز کرده بود- وقتی بیدار شدم...
-
فوقی شدیم
جمعه 30 بهمن 1388 02:11
آزمون ارشد برگزار شد و تمام... خب که چی؟به من چه؟
-
تو رفتی یا من؟
یکشنبه 25 بهمن 1388 02:19
از وقتی که دوستم مرا ترک کرده است،کاری ندارم بجز راه رفتن راه می روم تا فراموش کنم راه می روم،می گریزم،دور می شوم دوستم دیگر برنمی گردد،اما حالا من دونده دوی استقامت شده ام... شل سیلور استاین
-
خط من و تو
پنجشنبه 22 بهمن 1388 02:14
ما نه خط های موازی بودیم نه متقاطع من و تو فقط دو خط بی ریا بودیم دو خط کم رنگ شاید پر رنگ ... برگرفته از دل نوشته عاشق پاییز
-
شبکه پیام
یکشنبه 18 بهمن 1388 01:56
توجه ! توجه! تمام مسیرها به مغز اینجانب مسدود می باشد،مسیر خود را عوض کنید
-
اصل زندگی
سهشنبه 6 بهمن 1388 02:18
همیشه یه اصل مهم واسه خودت تو زندگی بذار تا دلت خوش باشه: داشته هاتو در نظر بگیر و نداشته هات رو هی نشمار.و البته مهمه که برای از دست رفته ها هم دیگه غصه نخوری! و البته به نظر من برای دلخوش موندن به داشته های درونت توجه کن و اونا رو دوس داشته باش که فقط مال خود خودته و هیچکی نمیتونه ازت بگیرشون یا عوضشون کنه،اونا جوری...
-
حافظ خوانی
چهارشنبه 30 دی 1388 02:16
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش امشب از اون شباست که اگه خوابگاه بودم مطمئنم تا خود صبح تو محوطه تنها راه می رفتم کلی حافظ خوندم.این تنها چیزیه که بهم کمک می کنه.این بیتم وسط همین غزلا پیدا شد یهو
-
بازگشت!!!
یکشنبه 27 دی 1388 02:22
همه راز علاقه آدمی به آدمی همین رویای ساده رفتن و بعد بی خبر آمدن های همیشه اوست
-
عشق ناب
شنبه 19 دی 1388 02:33
گفت که وقتی پدر پیرش داشته از بیماری کبدی میمرده؛دستش را گرفته بوده توی دستش.داشته یواش یواش میمرده و بدنش هی سرد و سردتر میشده. برای همین، خیال میکند که دست او – یعنی پسرش که پدر من باشد- از حد معمول داغتر است و نکند تب دارد. این است که برمیگردد و بهش میگوید تب داری بابا جان.. . ...گفت پدرها اینطوری بچههاشان...
-
صداها
جمعه 11 دی 1388 07:31
یه عالمه صدای گنگ و واضح تو ذهنم پیچیده که آزارم میده،مارش عزایی که چکه های آب با سینک ظرفشویی به راه انداختن یا مارش نظامی تیک تیک ساعت و یا... همه شون دارن اذیتم میکنن دلم صدای بارون دیشب رو میخواد،صدای یه عالمه پرنده،صدای بی صدای برف،یا صدای آبشار و رودخونه و جنگل و... بذار راحت و بی پرده بگم :دلم داره بهونه...
-
یادش بخیر
یکشنبه 29 آذر 1388 02:09
اون روزا ما دلی داشتیم واسه بردن جونی داشتیم واسه مردن کسی بودیم،کاری داشتیم پاییز و بهاری داشتیم تو سرا ما سری داشتیم...
-
دعای دلی
دوشنبه 23 آذر 1388 02:12
الهی محبت نااهل به پای دلت نپیچه مشروح:گفتم محبت،نه عشقااا،اشتباه نشه
-
فال امشب
جمعه 20 آذر 1388 02:16
به عزم توبه سحر استخاره کنم بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم چو غنچه با لب خندان بیاد مجلس شاه پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم بدور لاله دماغ مرا علاج کنید گر از میانه بزم طرب کناره کنم ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم گدای...
-
هیچی
شنبه 14 آذر 1388 03:04
گفت برمی گردم، و رفت، و همه پل های پشت سرش را ویران کرد. همه می دانستند دیگر باز نمی گردد، اما بازگشت بی هیچ پلی در راه، او مسیر مخفی بادها را می دانست...
-
گم شده ام
پنجشنبه 5 آذر 1388 01:31
خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی هر چه می گردم نمی دانم کجا افتاده ام...
-
ری را
چهارشنبه 27 آبان 1388 02:50
سلام حال همه ما خوب است ملالی نیست, جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند با این همه عمری اگر باقی بود,طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان... ...نامه ام باید کوتاه باشد,ساده باشد,بی حرفی از ابهام و آینه از نو برایت می نویسم : حال همه ما...